یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر خانم ها تیکه میانداخت .
یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون .
قضیه به گوش استاد رسید .
جلسه بعد استاد کمی دیر اومد سر کلاس و برای توجیه دیر آمدنش گفت :
از انقلاب داشتم میومدم که دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده .
رفتم جلو پرسیدم و گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن !
دخترا پا شدند که برن بیرون که استاد گفت: کجا میرید وقتش تموم شد .
تمام کلاس رفت رو هوا !
مصاحبه برای استخدام .
مصاحبه کننده :
متقاضی : ۴۹۹عدد !
مصاحبه کننده :
متقاضی :
مصاحبه کننده :
متقاضی :
مصاحبه کننده :
متقاضی :
مصاحبه کننده :
متقاضی :
مصاحبه کننده :
متقاضی : امممممممم، نمیدونم ، غرق شد ؟
مصاحبه کننده :
امروز گوشي پسر داییم رو بدون اين که بفهمه برداشتم و اسمم رو به "20009022" تغيير دادم .
بعد با گوشي خودم اين پيامک رو براش فرستادم :
" مشترک گرامي، به عرض ميرساند شما در قرعه کشي همراه اول برنده يک دستگاه خودروي mazda3 شده ايد . ضمن عرض تبريک لطفا جهت دريافت جايزه عدد یه عدد ده رقمی را به همين شماره بفرستيد .
هيچکس تنها نيست. همراه اول "
بنده خدا بالای بیست بار اون کد عدد ده رقمی را داره برام میفرسته و من هر دفعه بهش جواب میدادم :
" مشترک گرامی کد ارسالی شما صحیح نمیباشد . لطفا مجددا ارسال فرمائید. "
الان اس داده : دهن مارو سرویس کردی همراه اول !
منم اس دادم : مشترک گرامی حالا که فحش میدهید مزدا که سهل است دسته بیل هم بهتون نمیدیم .
یــه بـار مـاشـیـن بـرداشـتـیـم و بــا بـچـه هـا رفـتـیـم بـیـرون . حـالا صـدای ضـبـط تـا آخـر زیـاد و هـمـه هـم داشـتـیـم مـی رقـصـیـدیـم تـو مـاشـیـن . خـلاصـه یـهـو یــه افـسـرِ جـلـومـون رو گـرفـت گـفـت بـزن بـغـل .
مـنـم به بـچـه هـا گـفـتـم ادای ایـن بـچـه بـاحـالا و بـا مـعـرفـتـها رو در بـیـاریـن بـیـخیال شـه جـریـمـه نـکـنـه !
خـلاصـه پـلـیـسـه گـفـت ایـن چـه وضـع رانـنـدگـیـه ؟
مـاشـیـن بـایـد بـخـوابـه پـارکیـنـگ .
یــهـو مـنـم قـاطـی کـردم گـفـتـم مـیـدونـی مـن کـیـم ؟ اصـلا حـواسـت هـسـت بـا کـی داری حـرف مـیزنـی ؟
بـگـم کـیـم ؟
رفیـقام هـم اومـدن جـلـو دهـنـمـو گـرفـتـن گـفـتـن بـیـخـیـال نـگـو بـهـش گـنـاه داره اخــراج مـیـشه .
افـسـره هـم رنـگشـو بــاخـت و آب دهـانش را قـورت داد گـفـت : نـه نـمـیـدونـم . بـبـخـشـیـد شـمـا کـی هــسـتـیـن ؟
مـنـم بـا یـه صـدای خـسـتـه بهـش گـفـتـم :
مــن یــه پــرنــدم آرزو دارم تـــو بــاغــم بــاشــی ، مــن یــه خــونــه ی سـرد و تــاریــکــم … .
بـچـه هـا هـم دست مـیـزدن .
هـیـچـی دیـگ هـمـگـی دور هــم بـا افـسـره کـلـی خـنـدیـدیـم و گـفـت بـاهـاتـون کـلـی حـال کـردم بـچـه هـای بـاحـالـی هـسـتـیـن .
آخـر سـر هـم ۵۰ تـومـن جـریـمـه شـدیـم و مـاشـیـن هـم رفـت پـارکـیـنـگ و بــانـدهـاش هـم بـاز کـردند و خــودمـون هـم بـردن تست اعـتـیـاد دادیـم و هــمـه چــی بـه خـیـر و خـوشـی تـمـوم شـد !
امروز صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم با دوستم بریم ورزش کنیم .
گرمکن نارنجیم را پوشیدم و زدم بیرون و حالا توجه کنید به تیکههای ملت :
نارنگی کجا میری ؟
پرتقال بدو تا نخوردمت !
هویج مگه خرگوش دنبالت کرده ؟
ته سیگار !
رفتگر برو ۹ شب بیا بابا !
چیتوز موتوری !
سن ایچ و دیگر هیچ !
لینا توپی ؟
بچهها بچه ها گارفیلد !
بــابــام اس فــرسـتاده : هــلـو ســاعت ۷ دم در حــاضر بــاش مــیـام دنـبالـت .
مــنــم فــکـر کـردم ازش سوتی گــرفـتم جــو گـرفـتم و جواب دادم :
بــعد بـابـام جـواب داد :
اسـکـلِ بیــشــعـور هـلـو یـعـنی سـلام . آخـه تـو کـی میخوای آدم شی ؟
۲۰ سالت شد و آدم نشدی مــن چـه گـنـاهـی کـردم کـه تو پــسـرمـی ؟!
قیافه ی من دیدنی بود !
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت :
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی ، این هم پولش .
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد . بعد لبخندی زد و گفت :
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری .
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد . مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت : " دخترم خجالت نکش و بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار "
دخترک پاسخ داد : " عمو نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم ، نمی شه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید :
چرا دخترم مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت : آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه ؟
روانپزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى ، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند .
من گفتم : آهان فهمیدم . آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتراست .
روانپزشک گفت : نه آدم عادى در پوش زیر آب وان را بر میدارد .
شما میخواهید تخت تان کنار پنجره باشد ؟! ؟!
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند . در ایستگاه قطار ، سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند . یکی از آمریکایی ها گفت : چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم . همه سوار قطار شدند .
آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک wc و در را روی خودشان قفل کردند . بعد مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد . بعد در wc را زد و گفت : بلیط لطفا ! بعد در wc باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون . مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد . آمریکایی ها که این را دیدند به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است .
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند . وقتی به ایستگاه رسیدند سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند .
یکی از آمریکایی ها پرسید : چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت : صبر کن تا نشانت بدهم . سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند . سه آمریکایی رفتند توی یک wc و سه ایرانی هم رفتند توی wc بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد . چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از wc بیرون آمد و رفت جلوی wc آمریکایی ها و گفت : بلیط لطفا !
کوچکتر که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان .......17 ساله نام پدر ........ هستید؟
دیروز واکسن سرخک زدید؟
با تعجب گفت : بله !
آقا منم گفتم : اشتباه شده . واکسنی که دیروز زدید تا 48 ساعت دیگه باعث بروز علائمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی . طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعدش با آمبولانس بردنش بیمارستان .
هنوزم عذاب وجدان دارم .
" این داستان از من نیست "
.: Weblog Themes By Pichak :.